و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
چشمهایم را به روی اشکی از جنس
غوب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی ........؟
نمیدانم چرا .......؟
شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت
چشمان من باشی , نمیدانم کجا......؟
تا کی ......؟ برای چی ........؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه
میبارید و بعد از رفتنت یک دریایی ترک
برداشت , و بعد از رفتنت رسم نوازش
در غمی خاکستری گم شد
از کتاب سوته دلان
نظرات شما عزیزان:
|