مشق خواستنی


عید

سلاااااااااااااااااااام به دوستای گلم . حالتون که خوبه

ببینم خونه تکونیاتون تموم شده ؟ فرصت دیگه ای تا اومدن

سال نو نداریما ............

اگه خوب گوش کنین صدای پاشو میشنوین ............

خوب گوش کنین ..........

خرید عید کردین یا ............ بگذریم . من چند روزی دارم میرم

با اجازتون مسافرت . واسه همین اومدم امروز .برای مدت کوتاهی

خداحافظی کنم .و پیشاپیش هم عید و بهتون تبریک میگم . امیدوارم

سال خوبی رو در پیش داشته باشید

این گلم تقدیم به همتون

دوستون دارم


یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,

|
 

بدون شرح............


شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,

|
 

THE INTERVIEW WITH GOD ..............گفتگو با خدا

I dreamed I had an interview with God.

داستان زیبا  انگلیسی گفتگو با خدا با ترجمه فارسی|www.shadifun.com“So you would like to interview me?” God asked.

“If you have the time” I said.

God smiled. “My time is eternity.”
“What questions do you have in mind for me?”

“What surprises you most about humankind?”

God answered…
“That they get bored with childhood,
they rush to grow up, and then
long to be children again.”

“That they lose their health to make money…
and then lose their money to restore their health.”

“That by thinking anxiously about the future,
they forget the present,
such that they live in neither
the present nor the future.”

“That they live as if they will never die,
and die as though they had never lived.”

God’s hand took mine
and we were silent for a while.

And then I asked…
“As a parent, what are some of life’s lessons
you want your children to learn?”

“To learn they cannot make anyone
love them. All they can do
is let themselves be loved.”

“To learn that it is not good
to compare themselves to others.”

“To learn to forgive
by practicing forgiveness.”

“To learn that it only takes a few seconds
to open profound wounds in those they love,
and it can take many years to heal them.”

“To learn that a rich person
is not one who has the most,
but is one who needs the least.”

“To learn that there are people
who love them dearly,
but simply have not yet learned
how to express or show their feelings.”

“To learn that two people can
look at the same thing
and see it differently.”

“To learn that it is not enough that they
forgive one another, but they must also forgive themselves.”

“Thank you for your time,” I said humbly.

“Is there anything else
you would like your children to know?”

God smiled and said,

“Just know that I am here… always

 

 



ادامه مطلب

شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,

|
 

همکلاسی!!!!!!!!!!!

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود

که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه .

اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست .

من جزومو بهش دادم .بهم گفت :”متشکرم “و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

 من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

برای دیدن ادامه مطلب روی لینک زیر کلیک کنید….

 

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود.

از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه.

من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم.

تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود.

آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.

بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ،

به من نگاه کرد و گفت : “متشکرم ” و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد.

گفت : “قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم

که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ،

درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید

. من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ،

تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد

و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ،

شب خیلی خوبی داشتیم ” ، و از من خداحافظی کرد



ادامه مطلب

جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,

|
 

شاخه گل خشکیده .....

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم

به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ،

همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به

تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم

( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام

و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد

، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود .

رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت

که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد .

چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود

و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ،

حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد

که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود

و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ،

ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .

چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود

که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود .

آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟

آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!

من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت .

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت .

از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ،

هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود

. دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ،

به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ،

برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ،

حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

بعد نامه یی به من داد و گفت :

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود

و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .

اما جرات باز کردنش را نداشتم .

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق

محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ،

طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

_ سلام مژگان . . .

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

_ س . . . . سلام . . .



ادامه مطلب

چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,

|
 

قلبم مال تو

پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي

اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.

دختر لبخندي زد و گفت ممنونم
تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..

از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم

تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..

حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم..

آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...

چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟

دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.

شما بايد استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد.

بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود:



ادامه مطلب

سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,

|
 

آخرین حرف باران

عکس


سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,

|
 

هیچوقت برنگرد

هیچوقت برنگرد...
میدانی؟
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب میشود،
محبت ویران میشود،
نگاره: ‏هیچوقت برنگرد...میدانی؟وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشدمحبت خراب میشود،محبت ویران میشود،محبت هیچ میشودباور کنیا برو...یا بماناما اگر رفتی هیچ وقت برنگرد...هیچوقت...‏محبت هیچ میشود
... باور کن
یا برو...یا بمان
اما اگر رفتی هیچ وقت برنگرد...
هیچوقت...


دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,

|
 

نوازش

اگر قرار است براي چيزي زندگي خود را

خرج كنيم ، بهتر آن است كه آنرا

خرج لطافت يك لبخند و يا
...
نوازشي عاشقانه

كنيم .
نگاره‌ی رویه

دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,

|
 

کامنت !!!!!!!!!!!

عکس


دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,

|
 

عشق واقعی

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد

اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود .

وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .



ادامه مطلب

یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,

|
 

تصادف .........

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید.
 سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند.
کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند.
ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم.
شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش.
گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا،
دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم.
نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر.
از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد.
صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.

 



ادامه مطلب

شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,

|
 

کد آوای انتظار .آلبوم خاطرات مبهم

کد آوای انتظار همراه اول آلبوم خاطرات مبهم

http://rezayazdani.ir/news15.html

31791 بلاتکلیف
31792 فیلم کوتاه
31793 کجا گمت کردم
نگاره: ‏متن پیام تشکر رضا یزدانی از شما عزیزان بابت استقبال از آلبوم خاطرات مبهم*        *          *سپاس فراوان از همه شما دوستان عزیز به خاطر این استقبال بی سابقه از آلبوم خاطرات مبهم و خرید اورجینال این اثر .لازم به ذکر است که هم در تهران هم در شهرستان ها با درخواست مجدد آلبوم از طرف مراکز پخش روبرو شدیم با وجود تیراژ 200 هزار نسخه ای آلبوم .امیدوارم که خاطرات مبهم برای همه ی شما عزیزان خاطره ساز شده باشد ...رضا یزدانی   1391/12/7‏31794 ادامه بده
31795 حرفهای بی مخاطب
... 31796 گرامافون
31797 نوار
31798 حرف آخر
31799 طهران تهران
31800 شک می کنم

ارسال به 8989


شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,

|
 

نکته های کوتاه آموزنده(1)

سازنده ترین کلمه گذشت است ..... آن را تمرین کن

پرمعنی ترین کلمه ما است .......آن را بکار گیر

عمیق ترین کلمه عشق است ......به آن ارج بده

بی رحم ترین کلمه تنفر است ..........با آن بازی کن

خودخواه ترین کلمه من است .............از آن حذر کن

نا پایدار ترین کلمه خشم است .........آن را فرو بر

بانشاط ترین کلمه کار است .............به آن بپرداز


شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,

|
 

قهوه ی نمکی!!!!!!!!!!!

پسر، دختر را در یک مهمانی ملاقات کرد.
خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند

در حالیکه پسر کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد …
آخر مهمانی، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد،

دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد.
در یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از آن بود که چیزی بگوید،

دختر احساس راحتی نداشت و

 فنجان قرمز عاشقانه red coffee lovelyبا خودش فکر می کرد “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…” .
یکدفعه پسر پیش خدمت را صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟

می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند،

خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید.

دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد،

“وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم،

بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی.
حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم،

یاد زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده،

برای والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.”

همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هایش سرازیر شد.

دختر شدیداً تحت تاثیر قرار گرفت، یک احساس واقعی از ته قلبش،

مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره،

اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه،

هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره…

بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خانواده اش.
مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. آنها ادامه دادند به قرار گذاشتن.



ادامه مطلب

جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,

|
 

جاستین بیبر ........

Justin BieberJustin BieberJustin BieberJustin Bieber


جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,

|
 

عشق به کوروش .....

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

bia2mob.netبودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی


جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,

|
 

هیچکس.......


 

چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد .
هیچ کس اونو نمی دید .
همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن
همه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن

 فقط براشون شنیدن یه موسیقی مهم بود .
از سکوت خوششون نمیومد .
اونم می زد .
غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .
چشمش بسته بود و می زد .
صدای موسیقی براش مثه یه دریا بود .
بدون انتها , وسیع و آروم .
یه لحظه چشاشو باز کرد و در اولین لحظه نگاهش با نگاه یه دختر تلاقی کرد .
یه دختر با یه مانتوی سفید که درست روبروش کنار میز نشسته بود .
تنها نبود ... با یه پسر با موهای بلند و قد کشیده .
چشمای دختر عجیب تکونش داد ... یه لحظه نت موسیقی از دستش پرید و یادش رفت چی داره می زنه .
چشماشو از نگاه دختر دزدید و کشید روی دکمه های پیانو .
احساس کرد همه چیش به هم ریخته .
دختر داشت می خندید و با پسری که روبروش نشسته بود حرف می زد .
سعی کرد به خودش مسلط باشه .
یه ملودی شاد رو انتخاب کرد و شروع کرد به زدن .
نمی تونست چشاشو ببنده .
هر چند لحظه به صورت و چشای دختر نگاه می کرد .
سعی کرد قشنگ ترین اجراشو داشته باشه ... فقط برای اون .
دختر غرق صحبت بود و مدام می خندید .
و اون داشت قشنگ ترین آهنگی رو که یاد داشت برای اون می زد .
یه لحظه چشاشو بست و سعی کرد دوباره خودش باشه ولی نتونست .
چشاشو که باز کرد دختر نبود .
یه لحظه مکث کرد و از جاش بلند شد و دور و برو نگاه کرد .
ولی اثری از دختر نبود .
نشست , غمگین ترین آهنگی رو که یاد داشت کشید روی دکمه های پیانو .
چشماشو بست و سعی کرد همه چیزو فراموش کنه .
....



ادامه مطلب

پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,

|
 

عکس با حالیه . نه ؟؟؟؟؟؟


پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,

|
 

همچون ساعت شنی ......

همـچـون ساعـت شنی شــده ام


کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد


و الـتـمـاس مـیـکــنــد


یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد


مــن هــم …


نه …! !


لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !


بــگـذاریــد تــمام شــوم …


پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,

|
 

بدی روزگار

بدی روزگار اینه که هر کسی میتونه ادعای عاشق بودن داشته باشه ...جملات قشنگ گیله مرد


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,

|
 

چرا بغل کردن حس خوبیه ؟؟؟؟؟

چرا بغل کردن حس خوبی به آدم میده...؟



چون سمت راست بدن قلب وجود نداره و اونجا خالیه...

...

ولی وقتی که یکی رو که دوسش داری بغلش میکنی، قلبش اون جای خالی رو پر میکنه



و انگار تو صاحب دوتا قلب شدی...!
...

نگاره: ‏چرا بغل کردن حس خوبی به آدم میده...؟ چون سمت راست بدن قلب وجود نداره و اونجا خالیه... ولی وقتی که یکی رو که دوسش داری بغلش میکنی، قلبش اون جای خالی رو پر میکنه و انگار تو صاحب دوتا قلب شدی...!...‏


چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,

|
 

یکی از قشنگترین دیالوگی که میتونی شنیده باشی

قشنگترین دیالوگی که توی تمام زندگیم تو همه فیلما دیدم و شنیدم ..
.
.
.
.
.
.
.
.
... .
.
.
.
.
.
( خسرو شکیبایی ): ببین دلخوری، باش. عصبانی هستی،
باش. قهری، باش . هر چی می خوای باشی باش
ولی حق نداری با من حرف نزنی . فــَمیــدی ؟


سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,

|
 

با ارزشترین جاهای دنیا

 

نگاره: ‏واقعا که همینه...
H/T‏


سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,

|
 

یغما ..........

دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی و مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری
و از ازدحام خیابان عبورم دهی...!

یغما گلرویی

نگاره: ‏دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی و مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری
و از ازدحام خیابان عبورم دهی...!
یغما گلرویی‏


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,

|
 

بیدار شدن بچه

ای جووووووووووووووووووونم

مراحل بیدار شدن بچه


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,

|
 

عشق بچگی .........

دختر کوچولو : بگو چیکارم داشتی گفتی بیام

.

.

.

پسر کوچولو : هیچی , میشه با پسرای دیگه بازی نکنی ؟

آخه من دوست دارم

 


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,

|
 

دلتنگی ....

پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت،
 از آغوشی که این روزها خیلی هوایش را کرده...
از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش،
از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش...
برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند!
هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود...
پسر:
برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!…
یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجا کنار خانه ی ابدیت می نشینم و فاتحه میخوانم…
نه اشک و فاتحه... اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… دنیای من! تو خیلی وقته که…
آرام بخواب فرشته کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام….
و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـو آرام بخواب…

 


یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,

|
 

کارگردان قلبم ......

وقتی تو رو دیدم کارگردان قلبم گفت : نور....

صدا ...... حرکت ........ و من برای به دست آوردنت

چه نقش ها که بازی نکردم


یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,

|
 

حرفهای بی مخاطب

مثل خاطرات بد کردار تو سرم مثل بوق ممتد شو

با خودت جور تازه ای تا کن . با بدی جور تازه ای بد شو

مثل حرفهای بی مخاطب باش

تو سرم مثل پنکه میچرخی . دم بکش رو اجاق چشم من

آب خوش تو گلوی من جا خورد وقتی چشمای من تو رو دیدن

مثل فیلمهای بی سرانجامی

طی کنم بی خیالی چی رو . توی این شبای بی خوابی

بعد از این ز بامهای دروغ . قرصهای تشدید بی تابی

نگران نباش حل میشه

واسه من اب رو آتیش . مثل تب کردن گل یخ باش

جستجو کن اتفاق منو توی این شبهای بی کنکاش

مثل سایه با منی همه جا

چی میدونی از گذشته ی من .توی دنیا له و لورده شدم

اگر اربابهاییم بودن .من برای خودم یه برده شدم

لای تقویم حسمو واکن

مثل اعتراض نطفه ببند روی نتهای کوک بی اعصاب

دنیا آب میبره امروز پاشو پاشو از خواب

مثل حرفهای بی مخاطب باش

رضا یزدانی . ترانه از علیرضا باران


یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,

|
 

نامه اول جودی به بابالنگ دراز

 سرپرست مهربان و عزیزی كه بچه های یتیم رو به كالج می فرستد :


من رسیدم ! اینجام ! دیروز 4 ساعت با قطار توی راه بودم .
حس جالبیه ؟ نه ؟ من هیچوقت سوار قطار نشده بودم.

كالج جای بزرگ و شگفت آوریه ، هروقت اتاقمو ترك می كنم ،
گم می شم. بعدا وقتی كه احساس سر در گمی كمتری داشتم
حتما براتون تعریف می كنم چطور جاییه ، همین طور راجب درسام .
تا دوشنبه صبح كلاسی شروع نمی شه و الان شب شنبه است .
اما من فقط خواستم یه نامه بنویسم برای اینكه كمی با هم آشنا شیم.

حس غریبیه اینكه برای كسی نامه بنویسی كه نمی شناسیش
.كلا برای من كه بیشتر ار 3 یا 4 بار چیزی ننوشتم كمی حس غریبیه ،
پس اگه یه نوشته ایده آلی نباشه لطفا چشم پوشی كنین !

دیروز قبل از اینكه یتیمخانه رو ترك كنم ،
خانم لیپت و من یه گفتگوی جدی ای داشتیم.
اون به من توضیح داد كه از این به بعد چطور باید رفتار كنم،
مخصوصا با یك مرد اصیل و اشراف زاده كه برای من كارای زیادی می كنه .
باید خیلی مواظب باشم كه با احترام برخورد كنم !

اما آخه چطور میشه یه نامه با احترام و ادب برای كسی نوشت
كه دلش میخواد "جان اسمیث" خطابش كنی ؟
چرا اسمی رو انتخاب نكردین كه كمتر دوستانه باشه ؟
تابستون امسال خیلی راجب شما فكر كردم ؛
با داشتن كسی كه بعد از این همه سال ،
منو پشتیبانی مالی كنه احساس می كنم
كه یه جورایی خانواده پیدا كردم .
به نظر می رسه كه الان من به یه شخصی تعلق دارم.
و این یه احساس آرامش بخشیه .
لازمه كه بگم وقتی كه به شما فكر می كنم
فقط تصور خیلی كم و مبهمی دارم .
اینها سه چیزی هستن كه راجبتون می دونم :

1: قد بلندین .
2: پولدارین .
3: از دخترها بدتون میاد.
 
 


 



ادامه مطلب

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,

|
 

آن شرلی

آنه...

تکرار غريبانه ی روزهايت چگونه گذشت

وقتی روشنی چشمهايت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود

بامن بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکيت,

از تنهايی معصومانه ی دستهایت

آيا می دانی که در هجوم دردها و غم هايت و در گيرودار

ملال آور دوران زندگيت حقيقت زلالی درياچه ی نقره ای نهفته بود؟

آنه...

اکنون آمده ام تا دستهايت را به پنجه ی طلايی خورشيد

 دوستی بسپاری و در آبی بيکران مهربانی ها به پرواز در آيی

 

و اينک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست

در انتظار تو......

آنه چه ساده و کودکانه میخندیدی و در رویایت پرواز میکردی 

حتی وقتی تو را بخاطر موهایت به تمسخر میگیرند


پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,

|
 

دخترک کبریت فروش..........

در شب سال نو، دخترکی فقیر و ژنده‌پوش که از شدت سرما به خود می‌پیچد

 سعی دارد تا کبریت‌هایش را به مردمی که برای خرید سال نو آمده‌اند

بفروشد اما کسی توجهی به او نمی‌کند.

پدر دخترک او را تهدید کرده که اگر تمام کبریت‌هایش را به فروش نرساند

حق بازگشت به خانه را ندارد و اکنون که شب سربرآورده و

خیابان‌ها خالی از مردمی شده که در کنار آتش گرم خانه‌هایشان

مشغول جشن گرفتن سال جدید هستند،

او یکه و تنها با کبریت‌هایی که به فروش نرفته‌اند باقی‌مانده

و جرأت بازگشت به خانه را ندارد.



ادامه مطلب

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,

|
 

همه مردند


از فردی نقل شده است که :
خیلی سال پیش كه دانشجو بودم،
بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند.
تعدادی هم برای محكم كاری دو بار این كار را انجام میدادند،
ابتدا و انتهای كلاس كه مجبور باشی تمام ساعت را سر كلاس بنشینی.
هم رشته ای داشتم كه شیفته ی یكی از دختران هم دوره اش بود.
هر وقت این خانم سر كلاس حاضربود،
 حتی اگر نصف كلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:استاد همه حاضرند!
و بالعكس، اگر تنها غایب كلاس این خانم بود و بس،
 می گفت:استاد امروز همه غایبند، هیچ كس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل ازدواج كردند و
دورادور می شنیدم كه بسیار خوب و خوش هستند.
امروز خبردار شدم كه آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ كرده است:
هيچ کس زنده نیست ....
همه مردند




دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,

|
 

نمی بخشمت ......

نمی بخشمت ... بخاطر تمام خنده هایی که از

صورتم گرفتی .... نمی بخشمت بخاطر تمام غم هایی

که برصورتم نشاندی .... نمی بخشمت ..... بخاطر دلی که

برایم شکستی.... نمی بخشمت بخاطر احساسی که برایم

پرپر کردی .....



ادامه مطلب

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:,

|
 

برایت چه بنویسم !!!!!!!!!

 

برایت چه بنویسم از مهری که در رودخانه ی

قلبم جاریست یا از طوفان سهمگینی که در دلم

غوغایی به پا کرده و از اوراقی که سطر به سطر

نام تو و عشق تو را در خود جای داده ( ای مهربانترین )

 

دفترم صد برگ دارد و من هر صحفه را با نام تو و یاد تو

کرده ام و سرانجام به زیبا نکته هستی رسیدم

ای زیبا ترین نکته ی هستی دوست دارم


جمعه 4 اسفند 1391برچسب:,

|
 

جوکای لوسه بی مزه ...........

به یه یارو یه سوسمار نشون میدن

میگن شما به این چی میگین ؟؟؟؟؟؟

میگه کی ما ؟؟؟؟ ما غلط بکنیم به این چیزی بگیم

یک دستگاه الاغ مدل بالا . تیپ قاطر

سم اسپرت ارتفاع تا زانو . دارای کارت یونجه

مصرف صدی یه مشت علف . گردن هیدرولیک

دزدگیر مجیک جفتک . پالان چرمی .بوق عرعر بلبلی

توسی متالیک . محصول 20012 پیش فروش کرد

 

 

 

 



ادامه مطلب

پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,

|
 

کارتونها دیروز و امروز............. کدومشونو بیشتر دوس داریییییییییی

یادش بخیر من که کلی باهاشون خاطره دارم ..........

شما چییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب

چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,

|
 


ترسو‌ترین مسافر ترانه‌های خط شکن نمی‌ رسی‌ به مقصدت نمی‌‌رسی‌ به قلب من ترسو‌ترین مسافر ترانه‌های خط شکن نمی‌ رسی‌ به مقصدت نمی‌‌رسی‌ به قلب من نمی‌ رسی‌ به این سکوت تا بشه فریاد گریز نمی‌ رسی‌ به لحظه‌ای که شب بشه ستاره ریز نمی‌ رسی‌ به سایه‌ای که از ستاره دل برید واسه رسیدن به تو رو داشتن تو خط کشید تو این ترانه سکوت بمون اگر که لایقی بمون کتاب زندگیت نداره فصل عاشقی اگه به من سر زدی نظر یادت نره باشه
fhadadzade@rocketmail.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

ترسوترین مسافر

 

ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391

 

کاش ...........
ما نسل بوسه های خیابانی هستیم
انتظار .......
انسان !!!!!!!!!!!!!
خاطراتم ........
زانوهاموبغل کردم !!!!!!!!!!!!
قایق کاغذی .......
سکوت کردم ............
هیچکس ..........
گاهی وقتا ...........
تو همیشه کنارم بودی...
قیامت .........
خدای من
سوژه
دفتر مشق .......
یک داستان عشقی غم انگیز
یادش بخیر
نگفتیم چرا !!!!!!!!!!!!
ارزش قلب ........

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مشق خواستنی و آدرس zendginaameh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دلتنگی های تنها
دلنوشته های دلتنگ
عشق تنهای
گیتار
موزیک شهر 1
علی کمارجی نژاد ترانه سرا
باران و قلم سرخ
موزیک شهر
سیب تم ، قالب وبلاگ
محمد علی ناجی
سرگرمی
بیانات یک روانشناس ناشی
سلطان راک ایران،رضا یزدانی
موسیقی کسب و کار من است
بی خیال بد بیاری
طرفداران سیاوش قمیشی
کبوتر عاشق
جودی ابوت
موزیک باران
بهترین قالب وبلاگ
hi Baby
موسیقی کسب و کار من است
وب سایت رسمی استقلال
آسمونی
فرزین
بالش بنفش ملیکا
عشق و نفرت
صفای اشک و وفای غم
سایت عاشقانه
خانومی
جوجه اردک زشت
سجاد یزدانی ‘ ترانه سرا
آوازک
قالب وبلاگ آسمون
قالب وبلاگ
قالب عاشقانه
قالب وبلاگ بلاگفا
تنهایی
آثار من
با ناصحین
طرفداران رضا یزدانی
موسیقی ما
دنیای آهنگ
دختر رشتی
هوت موزیک
گالری عکس پیکفا
ایزار و خدمات وبلاگ
دنیای پر از شکلک
کد آهنگ های مجاز
من و تو
دختر باران
این عمار
کد آهنگ
کهکشانی ها
سکه و اسکناس قدیمی ایرانی و خارجی
آسمان
علوم
ستاره شب
مریم
آغازکسی باش که پایان توباشد
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

رضا یزدانی
مازیار فلاحی
یغما گلرویی
محسن یگانه
چاوشی
عبدالمالکی
رضا صادقی
حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 60
بازدید کل : 31534
تعداد مطالب : 184
تعداد نظرات : 183
تعداد آنلاین : 1



روع کد ساعت -->

روع کد تغییر شکل موس -->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->